الان چند ثانيه... |
June 13, 2006 |
الان چند ثانيهاي ميشه كه از زير فشار بي امان امتحان خودمو با هزار بدبختي كشوندم بيرون، نميدونيد چقدر سخته، فكرشو بكنيد، 9 ماه لاي كتاب رو هم باز نميكني بعد ميرسي به اين ماه عذاب، انگار ميريزن روت آبه مذاب، ببخشيد دارم رپ كوش ميدم ممكنه بعضي جاها مثل اينجا جوگير بشم. امروز كه دارم اينو مينويسم شنبه 20 خرداد ساعت 8 شبه. دومين روز شروعه بازيهاي جام جهانيه قسنگه ولي خيلي بخوده مخصوصا اين بازي الان يعني سوئد و توباگو دققيقه 29 هنوز يك گل نكاشتن يك ذره بخنديم انگليس هم با اون بازيه ضايش شانس آورد پارائوگه يك گل به خودش زد، اين تلويزيون آلمان هم كه گل كاشته خسيس نميخواد يك ثانيه تمشاچيارو نشون بده كمي چشم دلمون هالههاي مه گرفتش پاره يشه.(اوهووووووو، ادبيات، حق دارم امروز امتحان ادبيات داشتم) بعد از اين همه سال زندگي (خيلي زياده) هنوز هم نفهميدم چرا براي فوتبال كه از قديميترين بازيهاست تنها تيكه و حرفاي كه تونستن درست كنن اينه كه هر وت دو نفر سر ديدن فيلمهاي كانال يك و فوتبال جام فهرمانان دعواشون ميشه اونيكي به اينيكي (خودمو ميگم) ميگه چيه بابا اين بازيه مسخره فقط 22 نفر توي يك زمين دنبال يك توپ بي هدف و بي جهت ميدوان. حالا بعضيها هم از جمله نويسندگان خوش زوق 90 قسمتي ميان و بهش شاخو برگ ميدنو ديگه هرچي از دهنوش در مياد به اين بدبخت بيچارها ميگن، فور اگزمپل : بابا چيه اينها مثل جنگجوهاي ده قرن پيش توي يك زمين چمن دنبال يك توپ همديگرو لقد ميكنن فقط زره و كلاهخود و شمشير كم دارن. نميدونم مثل اينكه اين نويسندها به اخبارها هم نفوذ كردن از جمله اخبار شبانگاهي تابلوي، مسخرهي، بي مزهي، بي محتوي، ... كانال 3 كه جديدا تريپ جديد زده يك زنه چادوري (فقط تو اين كانال كم بود) ميزاره رو يك تيكه مثلا صندلي همش نگاه ميكنه به اون LCD (فكر كنم تو اين قرهكشيها بردن) بي ادب نه سلام ميكنه نه چيزي بعد به دليل كمبود استوديو يك ني قليون بعد از 5 دقيقه تاخير توي اون ظاهر ميشه و ميگه : - سلام - سلام آقاي فلان فلان شده - مچكرم، با اجازتون چون جام جهاني شروع شده امروز اخبار رو با اخبار پر بار ورزشي آغار ميكنيم. - بنال - ........... حالا بقيش بمونه برا بعد، اينو نميفهمم مثلا خوده اخبار 20 و 30 خيلي شاهكاره اينم از اون تقليد كرده مردومو به مسخره ميگيره البته نميفهمه كه داره توهين ميكنه چون اگه ميفهميد اسمشو نميزاشتن نفهم، آخه احمق من كه اين جا توهين ميكنم اين وبلاگو هيچ كس نميخونه ( ميخواستم از مسئولين خواهش كنم مثل بقيه مسائل جامعه به اين امر رسيدگي كنند چون اصولا دولت ايران نميخواد يك دفعه به هيچ ملتي و دولتي توهين كنه. با تشكر از برنامه بسيار خوبتون... |
نوشته شده توسط : عليرضا
در :
5:51 PM
| |
نظر (0)
|
بي عنوان شايد هم شروع |
May 13, 2006 |
نميدوم چرا ولي هميشه ميترسيدم كه بنويسم شايد خجالت ميكشيدم همش از اين ميترسديم كه الان بابام از در بياد تو و بگه اون برگه رو بده ببينم چي نوشتي يا اينكه برگه رو ميز بمونه و صبح مامان موقع تمييز كردن اطاق اونو پيدا كنه و بخونه. شايدم به خاطر اين بوده كه ميترسيدم به خاطر غلط ديكتهاي هاي زيادم مسخرم كنن. اصلا دقت نكرده بودم الان كه دارم اينو مينويسم ميبينم همش از ترس حرف ميزنم يعني اينقدر ترسو هستم، فكر نكنم به همين خاطر يا شايدم به خاطر ثابت كردن اين فقط به خودم ميخوام شروع كنم اينجارو بتركونم فكرم نكنيد كه همش ميخوام از اين چرنديات بنويسم اتفاقا الان كه دارم اين متنو مينويسم يك كمي اون ته مهها احساس بدي دارم. نميدونم دووم بياره يا نه چون كلا آدم جو گيري هستم، ولي تا الان شديدترين جوي كه منو گرفته جو فلسفه بود كه بعد از ديدن فيلم متريكس تو كانال چهار و بخصوص نقدش در من ايجاد شد، و تا اونجا كشيد كه پاي منو به كتابخونه باز كرد و اتفاقا تنها كتابي كه نگرفتم كتاب فلسفه بود. البته فكر نميكنم اين يك جو باشه چون از بچگي نوشتن رو دوست داشتم يا شايدم فقط به خاطر اين بود كه از زير درس در برم چون بيشتر اين احساس تو من موقع درس خوندن ايجاد ميشه و تو چك نويسام بجاي فرمول متنهايي مينويسم كه طولانيترينشون يك صفحه بوده كه البته فرقي با بقيه نداشته يعني يا همون موقع رفته تو سطل آشغال و يا رفته لايه كتاب و بعد از چند ماه وقتي داشتم كمدم رو تمييز ميكردم با يك خندهي بي معني اونم به سرنوشت بقيه دچار شده. سرتون درد اومده ميدونم، داريد الان با خودتون ميگيد اين ديگه كيه بابا ما نوشتههايي هم كه دنبالشيم نميخونيم بيايم اين اشعار اين مشنگ رو بخونيم، ولي برا من فرق نداره چون تا الان كسي نخوندتشون از اين به بعد از هم نخونه مشكلي نيست ، ولي با ما باشد ... ادامه دارد. |
نوشته شده توسط : عليرضا
در :
7:03 PM
| |
نظر (0)
|
|
|
|